، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات بچگی

جملات مخصوص خودت

وقتی می خوابیدی همیشه بهت میگفتم روتو بکش تو هم فکر می کردی اسمش همینه و همیشه میگفتی مامان روتم وبکش   یا اینکه چکش رو گچکش می گی وشمردن یکی در میون که به نود می گی نه داد و   آلبالو . آبلابو   همه از شیرین زبونی وبا مزه حرف زدنت خششون میاد   قربون این خنده مخملیت برم که با دیدنت دلم وا میشه الهی همیشه بخندی ...
24 ارديبهشت 1393

عاشق پارک وشهربازی

ازوقتی تو بغل بودی ونمیتونستی راه بری سوار اینا میشدی اگه پول خرد نداشتیم واویلا بود وباید جور میکردیم عاشق ماشین سواری بودی هر وقت می رفتیم شهربازی سوارش می شدی متاسفانه ازماشین سواریت فیلم دارم ومن از اینکه بهت خوش میگذشت خیلی خوشحال میشدم   ...
24 ارديبهشت 1393

دندون دراوردنت

توی هشت ماهگی دندن دراوردی شبا یه دفعه یه جیغ بنفش می زدی و از خواب پا می شدی اینجا هم از درد داری نون ومیکنی اینقدر اذیت شدی تا بالاخره دندونای خشگلت دراومد ...
24 ارديبهشت 1393

محرم

اولین باری که برای محرم بردمت یه گوسفند برات قربونی کردیم وخونش رو به پیشونیت زدیم اولش از صدای دسته میترسیدی اما ازسالهای بعد با اون پاهای کوچیکت دنبال هییت امام حسین رفتی وزنجیر زدی خیلی زنجیر زدن رو دوست داری اجرت با امام حسین پسرم  ...
18 دی 1392