، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات بچگی

افتاب گرفتن

یه روز مشغول کار کردن بودم دیدم صدای شلوغیات نمییاد اومدم ببینم داری چیکار میکنی دیدم همه عروسکهاتو بغل کردی وپرده اتاقو کشیدی کنار .....گفتی مامانی دارم افتاب میگیرم      اینجا پسرم پلیس شده   ...
24 ارديبهشت 1393

مسافرت

تابستون چند روز رفتیم تهران خونه مامان جونواینجا هم پارک قایمه چه قیافه جدی گرفتی ...
24 ارديبهشت 1393

جملات مخصوص خودت

وقتی می خوابیدی همیشه بهت میگفتم روتو بکش تو هم فکر می کردی اسمش همینه و همیشه میگفتی مامان روتم وبکش   یا اینکه چکش رو گچکش می گی وشمردن یکی در میون که به نود می گی نه داد و   آلبالو . آبلابو   همه از شیرین زبونی وبا مزه حرف زدنت خششون میاد   قربون این خنده مخملیت برم که با دیدنت دلم وا میشه الهی همیشه بخندی ...
24 ارديبهشت 1393

عاشق پارک وشهربازی

ازوقتی تو بغل بودی ونمیتونستی راه بری سوار اینا میشدی اگه پول خرد نداشتیم واویلا بود وباید جور میکردیم عاشق ماشین سواری بودی هر وقت می رفتیم شهربازی سوارش می شدی متاسفانه ازماشین سواریت فیلم دارم ومن از اینکه بهت خوش میگذشت خیلی خوشحال میشدم   ...
24 ارديبهشت 1393

دندون دراوردنت

توی هشت ماهگی دندن دراوردی شبا یه دفعه یه جیغ بنفش می زدی و از خواب پا می شدی اینجا هم از درد داری نون ومیکنی اینقدر اذیت شدی تا بالاخره دندونای خشگلت دراومد ...
24 ارديبهشت 1393