شعرخوندنت توی جشن
ازصبح ده بار پرسیدی که کی میریم جشن .کی ساعت 6 میشه دیگه طاقت نداشتی بالاخره زمانش رسیدورفتیم .وای که غوغا کردی دیروز خییییییییییییییلی قشنگ وبااعتماد به نفس شعر خوندی بهت افتخار میکنم .خیلی دیروز خوش گذشت کلی خندیدیم.یه مجری که مثل عمو مهربون بود اومدوبرنامه اجراکردوکلی مارو خندوندبعدشم یه مسابقه برا باباها بود باباتم رفت وبرنده شد بهش کادو دادن واونم تورو صدا کرد وکادو روبه معلمت دادی وازش تشکر کردید خلاصه روز خوبی بود.فقط اخرشب خیلی گلودرد گرفتی ومجبورشدی بری دکتر . پسرم خیلی دوستت دارم ومن وپدرت عاشقتیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی