، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات بچگی

مسا فرت به مشهد

زمانی که امام رضا ما رو طلبید که بریم مشهد خیلی خوشحال بودی وکلی تو حیاط حرم بدو بدو کردی ازهر دری رد میشدی بوس میکردی به خادمای دم در سلام میکردی دنبال کبوترای حرم میکردی بعدشم بابا تو رو روکولش میزاشت تابتونی زیارت کنی دستت به حرم برسه وخیلی قشنگ اون دستای کوچیکتو بالا میبردی ودعا میکردی وادای مارو در میاوردی وباهامون نماز میخوندی وبعدشم نوبت دونه دادن به کبوترای حرم بود  بازار امام رضا رو نگو که خالیش میکردی وکلی اسباب بازی میخریدی  واخر سر هم رفتی باغ وحش خیلی به حیوانها علاقه داری واولین بار بود که ازنزدیک میدیدی وکلی خوشت اومده بود ...
24 ارديبهشت 1393

تولدت

اولین کیک تولدت یه گوسفند سفید خشگل بود وقتی البوم کیک رو ورق میزدیم همین که که چشمت به عکس گوسفند افتاد فوری گفتی ببعی ببعی وما هم اونو برات گرفتیم ولی حیف که یه عکس تکی نداشتی بزارم اینجا اون شب جشنت وگرفتیم کلی خوش گذشت وده روز بعد همین طور که داشتم ازت فیلمبرداری میکردم دیدم داری به طرفم مییایی خیلی خوشحال شدم که اولین قدمهاتو برداشتی کلی بوست کردم دیگه از اون موقع نذاشتی بغلت کنم دوست داشتی خودت راه بری اینجا هم تولد چهار سالگیت و اینم فاطمه که مواظب بدون اون شمعی فوت نکنی واونم عصرا خانم ...
24 ارديبهشت 1393

نوروز91

اینم علی اقا که سر سفره هفت سین نشسته ومیخواد بره مهمونی امیدوارم سال خوبی داشته باشیم به تو که داره خیلی خوش میگزره همش میری مهمونی عیدی میگیری وباباهم تلافیش وازجیبش میده ...
24 ارديبهشت 1393

افتاب گرفتن

یه روز مشغول کار کردن بودم دیدم صدای شلوغیات نمییاد اومدم ببینم داری چیکار میکنی دیدم همه عروسکهاتو بغل کردی وپرده اتاقو کشیدی کنار .....گفتی مامانی دارم افتاب میگیرم      اینجا پسرم پلیس شده   ...
24 ارديبهشت 1393

مسافرت

تابستون چند روز رفتیم تهران خونه مامان جونواینجا هم پارک قایمه چه قیافه جدی گرفتی ...
24 ارديبهشت 1393