، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات بچگی

با توام

مهربونم   نازنینم     بهترینم       عشقم      امیدم      جونم                      باتوام باتو دنیای من                                                                 میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم تمام لحظه هایی که حالا دارم ونمیدونم چند سال-چند ماه- چند هفته ویا چندروز دیگه میتونم وفرصت دارم با تو باشم یا نه. ارزش این لحظه هارو با هیچ چیز دیگه ...
25 خرداد 1393

لباس پلنگ ایرانی

چندوقته حسابی به تماشای فوتبال وحتی اخبار ورزشی نگاه میکنی ونمیزاری کانل رو عوض کنم وشعرای فوتبال رو برات ضبط کردم که میخوای هرروز گوش کنی حالا هم که گیردادی الاوبلا لباس پلنگ ایرانی رومیخوام که تیم ملی ایران بشم واخرم خریدی وروزی چندبار تنت میکنی یه قیافه میگیری انشاالله به هدفت برسی وتیم ملی بشی برات دعا میکنم به هرچی که میخوای دست پیدا کنی ...
25 خرداد 1393

رفتن به دریاچه

چند روزی بخاطر هوای طوفانی بیرون نرفتیم وحوصلت حسابی سر رفته بود تااینکه دیروز رفتیم دریاچه تا ازپسرم چندتا عکس بگیرم ولی اینقدر برای پارک رفتن عجله داشتی که حوصله عکس گرفتن نداشتی  حالا فعلا این چند تا رو گذاشتم تا بعد ...
17 خرداد 1393

جشن اخرین روز پیش دبستانی

تموم شد.بالاخره دوره پیش دبستانی تموم شد وامروز تعطیل شدی وجمعه جشن .خداحافظی دارید برات یه لباس سفید ویه پاپیون دوختم خیییییییییییلی بهت میاد                قراره شعرایی روکه این همه وقت تمرین کردی رو با دوستات                بخونی من که خیییییییییییییلی وقته منتظر این روزم.واقعا چی ازاین بهتر. مطمئنم خوب از عهدش بر میای ومن رو خوشحال میکنی. عزیزم هرروز که میگزره وشاهد بزرگتر شدنت هستم خدارو هزار مرتبه شکر می کنم وبه خودم میبالم که پسر مهربون وباادبی هستی .تا الان که اینطور بوده ا...
7 خرداد 1393

شعرخوندنت توی جشن

ازصبح ده بار پرسیدی که کی میریم جشن .کی ساعت 6 میشه دیگه طاقت نداشتی بالاخره زمانش رسیدورفتیم .وای که غوغا کردی دیروز  خییییییییییییییلی قشنگ وبااعتماد به نفس شعر خوندی بهت افتخار میکنم .خیلی دیروز خوش گذشت کلی خندیدیم.یه مجری که مثل عمو مهربون بود اومدوبرنامه اجراکردوکلی مارو خندوند بعدشم یه مسابقه برا باباها بود باباتم رفت وبرنده شد بهش کادو دادن واونم تورو صدا کرد وکادو روبه معلمت دادی وازش تشکر کردید  خلاصه روز خوبی بود.فقط اخرشب خیلی گلودرد گرفتی ومجبورشدی بری دکتر .                                   پسرم خیلی دوستت دارم ومن وپدرت ع...
6 خرداد 1393

نقاشی

چند ماه پیش اصلا نقاشی بلد نبودی وهمش گریه میکردی که توبکش من رنگ کنم وخیییلی ناراحت بودی ولی انقدر علاقه داشتی که یه دفعه خیلی خوب نقاشی کشیدی ومنم چندتا از نقاشیهاتو اینجاگذاشتم   ...
6 خرداد 1393